معرفی هزاره ها

 بخش معرفی هزاره ها:در این بخش ما به معرفی و شناخت بهتر و بیشتر از دانشمندان، روشن فکران، علما، فلاسفان، تاریخ نویسان، شاعران، هنرمندان وغیره شیر دلان تاریخ هـــــزاره که تا حدی به دلیلی بی اطلاعی از آنان کم کم بدست فراموشی سپرده میشوند، میپردازیم. و سعی میکنیم تاریخچه ای مختصری از زندگینامه و فعالیت های آنان در دسترس شما صلح دوستان بگذاریم
__________________________________________

زندگی نامه رهبر کبیر شهید عبدالعلی مزاری


زادگاه
رهبر شهيد عبدالعلی مزاری در سال ۱۳۲۶ هجری شمسی در روستای نانوايی چهار کنت از توابع ولايت بلخ چشم به جهان گشود. پدرش حاجی خداداد زراعت پيشه و مالدار بود. خانواده حاجی خداداد اصلا از سرخجوی ورس به ترکستان مهاجرت کرده بودند ـ دورانی که عبدالعلی مزاری به دنيا آمد، خانواده ی او چون بسياری های ديگر در زمستان به قشلاق و در تابستان به ييلاق می رفتند. عبدالعلی نيز چون ديگر اطفال در دامداری و زراعت به خانواده کمک می کرد. در کنار اين دروس ابتدايی را زمستان ها در مدرسه ی نانوايی فرا گرفت. سپس به صورت تمام وقت تعليمات دينی را در مدرسه چهارکنت و مزار شريف ادامه داد.

تحصیلات ابتدایی

عبدالعلی در نوجوانی، پر شور و دلير بود. وقتی در مدرسه ی چهارکینت درس می خواند، به انتقاد از بی کفايتی مسولين مدرسه پرداخت و در يک مورد خواستار تقسيم گندم مدرسه ميان طلاب فقير شد. وقتی مسولين به اعتراضات او و طلاب توجه نکردند، عبدالعلی با جمعی از دوستانش قفل انبار مدرسه را شکستند و به دست خود گندم را ميان طلاب فقير توزيع کردند.
رهبر شهيد هنوز بيست ساله نشده بود که با چهره های مبارز زمانش آشنا شد. در همين سنين است که با شهيد اسماعيل بلخی از نزديک آشنا می شود و بلخی، عبدالعلی جوان را تشويق به تداوم تحصيل و خدمت عسکری می کند. در سال ۱۳۴۸ هجری شمسی رهبر شهيد به خدمت عسکری می رود و دوران عسکری را در کابل، خوست و گرديز سپری می کند. در ضمن خدمت، درسش را نيز نزد يک مولوی سنی مذهب افغان ادامه می دهد.
خدمت سربازی برای مزاری بسيار آموزنده بود. از يکسو به او کمک شد که با محروميت هزاره های ديگر مناطق افغانستان آشنايی بيشتر پيدا کند و از سوی ديگر محروميت اقوام غير هزاره کشور را نيز از نزديک مشاهده نمايد. علاوه بر اين، بيش از پيش با ساختار پر از فساد و تبعيض دولت حاکم آشنا گشت.

ادامه تحصیلات در خارج

عبدالعلی با ختم خدمت سربازی مدت کوتاهی در افغانستان می ماند. بعد چون بسياری های ديگر برای ادامه ی تحصيلاتش به ايران می رود. در سال 1350 هجری شمسی قم را به عنوان محل تحصيلش انتخاب می کند. اين سالها در ايران اوج مبارزات ضد شاهنشاهی است. مبارزات ضد سلطنتی مردم ايران و فضای سياسی و فکری آن روز حوزه علميه قم، مزاری را بيشتر از گذشته به فعاليت های سياسی و جريان های انقلابی علاقمند می سازد. نظام فرسوده ی شاهی افغانستان بدتر از شاهنشاهی ايران غرق فساد بود. او افغانستان و محروميت ها را ديده بود. با حلقات مبارزان شيعه و هزاره افغانستان ارتباط و دوستی نزديک داشت. بنابرين مزاری در مدت کوتاهی با رهبران انقلاب ايران آشنا شد. سفری به نجف رفت و با آيت الله خمينی از نزديک ديدار کرد. بعد از سفر نخستش چندين بار ديگر نيز به نجف رفت و آمد نمود.
سال های اقامت مزاری در ايران، عراق، سوريه، پاکستان و ترکيه پر از شور و تلاش بود. رهبر شهيد در کنار فعاليت های سياسی و همکاری و همفکری با شخصيت های رده اول انقلاب، در سال 1355 موفق شد تا درس سطوح حوزه را به پايان برساند.

فعالیت های سیاسی

سرانجام فعاليت های گسترده سياسی «رهبر شهيد» باعث بازداشت او توسط سازمان امنيت و اطلاعات کشوری ايران شد و او را چندين ماه در زندان اوين تهران زندانی و شکنجه کرد. تا اينکه در سال 1365 هجری شمسی توسط ساواک از ايران اخراج شد. مزاری به کابل رفت و در کابل با ديگر مبارزان شيعه و هزاره اقدام به تشديد فعاليت های سياسی و فرهنگی نمود. از جمله کتابخانه ای در شهر مزار شريف ايجاد کرد.
در خزان 1365 هجری شمسی برای بار دوم به ايران سفر کرد. چون در ايران تحت تعقيب و ممنوع الورود بود، مجبور شد که به نام بدل و به صورت مخفيانه وارد ايران شود. برای جلوگيری از بازداشت دوباره توسط «ساواک» جای ثابتی برای اقامت نداشت و مدام در رفت و آمد ميان کشورهای عراق، ايران، سوريه، ترکيه و پاکستان بود. در سال 1357 تحولات بزرگی در منطقه روی داد. در ايران انقلاب اسلامی به رهبری آيت الله خمينی به پيروزی رسيد و در افغانستان کودتای هفت ثور اتفاق افتاد. به دنبال کودتای هفت ثور و قيام سه حوت 1357 مردم چهارکینت، «رهبر شهيد» به زادگاهش بر گشت و در کنار مجاهدين به جنگ مسلحانه با دولت خلق و پرچم و متجاوزان شوروی پرداخت. در همين سال ها با همکاری و هماهنگی جمع کثيری از مبارزان شيعه و هزاره سازمان نصر افغانستان را بنيان گذاشتند.
رهبر شهيد در سال 1360 هجری شمسی برای اکمال و تدارکات جبهات دوباره مجبور شد تا به خارج سفر کند. بعد در سال 1365 به افغانستان بازگشت و اين بار تلاش نمود تا جبه هات گوناگون و بعضا متخاصم را متحد سازد. در اين راستا تقريبا از تمام جبه هات مجاهدين هزاره بازديد کرد. ثمره تلاش او و بسياری از ديگر فرماندهان و رهبران جبه هات جامعه هزاره در سال 1368 به ثمر نشست. تقريبا تمام احزاب سياسی هزاره در باميان با امضای «ميثاق وحدت» حزب وحدت اسلامی افغانستان را بنياد گذاشتند. تشکيل حزب وحدت اسلامی همانگونه که در تاريخ جامعه هزاره برجسته و ماندگار است، «رهبر شهيد» را نیز وارد مرحله ای تازه از زندگی سياسی ـ فکری اش کرد.
در سال 1368 هجری شمسی با تثبيت جايگاه حزب وحدت در داخل، «رهبر شهيد» همراه ديگر رهبران جامعه هزاره برای معرفی بيشتر حزب وحدت و مشوره با مردم و مسولين خارج از کشور به پاکستان و بعد به ايران سفر کردند. اين سفر تقريبا تا سال 1370 هجری شمسی ادامه يافت. در اين مدت، هيأت حزب وحدت با استقبال پر شور و بی سابقه ی مهاجرين خارج از کشور روبرو شد و اکثر مسولين خارج از کشور احزاب جامعه ی هزاره از تشکيل حزب وحدت استقبال و حمايت کردند. در اين مقطع تنها شيخ آصف محسنی قندهاری، رهبر حرکت اسلامی افغانستان با تشکيل حزب وحدت به بهانه های مختلف مخالفت نمود و تا پايان حاضر به همکاری نشد.
«رهبر شهيد» در سال 1370 تصميم گرفت که از طريق ولايت فراه به هزاره جات بازگردد. در مسير راه کاروان «رهبر شهيد» در ولايت فراه مورد حمله دشمن قرار گرفت و برای مدت طولانی از سرنوشت ايشان اطلاعی در دست نبود. در اين مدت، شخصی از علمای پشتو زبان و اهل سنت به نام محمد علی فراهی از دوستان دوران عسکری «رهبر شهيد» به ايشان پناه می دهد تا زمينه برای رفتن به باميان فراهم شود.
شورای مرکزی حزب وحدت در سال 1370 هجری شمسی، عبدالعلی مزاری را رسما به عنوان دبيرکل شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی انتخاب کرد. اين انتخاب در وقتی صورت گرفت که از سرنوشت ايشان در ولايت فراه اطلاع دقيقی در دست نبود.
در اوايل زمستان 1370 هجری شمسی «رهبر شهيد» بعد از پشت سرگذاشتن خطرات بسيار از طريق ولايت فراه خود را به باميان رساند. چندی بعد از اين، هيأتی به نمايندگی از نظاميان سه قوم ازبيگ، تاجيک و هزاره در دولت کابل با حزب وحدت اسلامی تماس می گيرند. «رهبر شهيد» و حزب وحدت در ضمن حمايت از قيام آنان، هيأتی را به تالقان و پنجشير می فرستد تا با احمد شاه مسعود و ديگر فرماندهان جمعيت اسلامی در اين راستا هماهنگی کنند.
سرانجام به دنبال هماهنگی و همکاری حزب وحدت، شورای نظار و نيروهای ازبک و ترکمن قيام بر ضد دولت نجيب از صفحات شمال آغاز شد و در مدت کوتاهی دولت در سرتاسر افغانستان سقوط کرد و کابل نيز به دست نيروهای مخالف دولت افتاد. «رهبر شهيد» به دنبال سقوط دولت از طريق مزار شريف وارد کابل می شود و در غرب کابل مستقر می گردد.
استقرار مزاری در کابل، سر آغاز مقاومت پر افتخاری است که در تاريخ جامعه ی هزاره و افغانستان تعبير به «مقاومت غرب کابل» می شود. پيروزی مجاهدين، سقوط دولت نجيب و به قدرت رسيدن دولت ربانی محصول همکاری و هماهنگی سه جريان حزب وحدت، شورای نظار و نيروهای جامعه ازبک و ترکمن بود. اما شورای نظار بعد از جابجايی در کابل بر خلاف تصور همه در صدد حذف متحدين ديروزين خود ـ حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی برآمد. هزاره ها و ازبک ها و ترکمن ها با جان نثاری و قبول خطرات بسيار زمينه را برای به قدرت رسيدن دولت ربانی فراهم کردند و شورای نظار با تکيه به اين دو نيرو جايگاه خويش را در کابل در برابر حزب اسلامی و ديگر رقيبانش تحکيم بخشيد. اما با اين وجود، انحصار طلبی و تماميت خواهی شورای نظار به حدی اوج گرفته بود که از درک اين واقعيت بسيط عاجز بودند و نمی توانستند درک کنند که بدون نيروهاي که آنان را به قدرت رسانيده بودند، توان اداره کشور را ندارند. در نتيجه، مزاری بر خلاف تصورات پيشينش در غرب کابل رهبری مقاومت بر ضد دولتی را بر عهده گرفت که در پيروزی آن خود نقش محوری و تعيين کننده داشت. مقاومت حزب وحدت بر ضد تهاجمات دولت ربانی تقريبا سه سال به درازا کشيد. در اين مدت، تشکيل شورای هماهنگی متشکل از حزب وحدت، جنبش ملی اسلامی، حزب اسلامی و جبهه نجات از ابتکارات «رهبر شهيد» بود. حزب وحدت در برابر تهاجمات سنگين دولت ربانی که عموما از هوا و زمين صورت می گرفت يکی از بی نظيرترين مقاومت های تاريخ کشور را در برابر دولت های مزدور و خودکامه به يادگار گذاشت.
دولت ربانی علاوه بر تحميل جنگ های خونين و تصفيه قومی در بعضی محله های غرب کابل، تلاش نمود تا حزب وحدت را از درون متلاشی کند. با هزينه بسيار عناصری را در درون حزب وحدت پرورش داد که منجر به جنگ 23 سنبله 1373 شد. 23 سنبله با تمام سختی ها و تلخی هايی که برای مقاومت غرب کابل داشت در فرجام عمليات ناموفق برای دولت ربانی بود.
شهادت بابه مزاری
در اواخر سال 1373 جنبش نوظهور طالبان تا نزديکی های کابل پيشروی کردند. ظهور طالبان تمام معادلات قدرت در افغانستان و مخصوصا در کابل و اطراف آن را دگرگون نمود. «رهبر شهيد» در آغاز با فرستادن بخشی از زبده ترين نيروهای خويش به ولايت غزنی به مقاومت در برابر پيشروی طالبان پرداخت. نيروهای اعزامی حزب وحدت در آغاز موفق شدند مواضع طالبان را در اطراف شهر غزنی متصرف شوند. اما به دنبال عدم همکاری نيروهای محلی آنان نتوانستند جبهه ای موثر بر ضد طالبان در غرنی فعال سازند.
با شکست طرح فعال ساختن جبهه در ولايت غزنی، «رهبر شهيد» مذاکرات با طالبان را که از چندی پيش آغاز شده بود جدی تر دنبال نمود. در عين زمان در تلاش بود تا به توافقاتی با دولت ربانی نيز دست يابد. با کنار رفتن حزب اسلامی و مستقر شدن طالبان در چهار آسياب غرب کابل در محاصره کامل قرار گرفت. «رهبر شهيد» تلاش بسيار نمود تا با يکی از دو طرف به توافق برسد. تلاش ها در راستای توافق با دولت و پيشنهاد دفاع مشترک بی نتيجه بود. در آخرين روزهای مقاومت غرب کابل، نيروهای دولتی حملات بسيار شديدی را از مناطق مختلف بالای غرب کابل از زمين و هوا آغاز کردند. در اين جنگ ها بر خلاف گذشته از يکسو حزب وحدت در محاصره و تمام راه های اکمالاتش را از دست داده بود و از سوی ديگر در برابر حملات دولت تنها دفاع می کرد. حزب اسلامی کاملا از خطوط اول عقب نشينی کرده بود و نيروهای جنبش نيز کارآيی سابق خود را نداشتند.
سرانجام با وجود تلاش های مداوم سياسی و مقاومت بی نظير نظامی، حزب وحدت اسلامی در غرب کابل شکست خورد و «رهبر شهيد» در ۲۲ حوت 1373 در چهارآسياب به دست طالبان به شهادت رسيد. شهادت مزاری جامعه هزاره را تکان داد. طالبان تلاش نمود تا از پذيرش مسوليت شهادت «رهبر شهيد» شانه خالی کند و شهادت او را بيشتر يک سانحه هوايی وانمود سازد.
آری، عاقبت مزاری در ۲۲ حوت 1373 شهيد شد. مقاومت غرب کابل شکست خورد. هزاره ها در پايان يک صد سالگی مقاومت خويش بزرگ ترين رهبر تاريخ معاصرشان را از دست دادند. اما مزاری از غزنه تا باميان، از باميان تا بلخ، از ميان دره ها و کوه های سر به فلک کشيده هزارستان با تن پاره پاره، با چهره ای سرخ، زمستان سفيد مردمش را خونين تن کرد تا عدالتخواهی را به دروازه هر خانه قومش ببرد و در زمستان انسانيت و عدالت و در عصر طالبان ستم و دولتمردان جنايت، عدالتخواهی را هميشگی سازد و حقانيت مقاومت برای حق را شهادت دهد. مزاری با خون سرخش عدالت را به گستردگی وطنش به ياد ها داد و در زندگی اش از حق هر شهروند وطنش گفت و با شهادتش درستی اين باور خويش را ثبت تاريخ کرد.
سرانجام در آغاز فصل لاله های سرخ ترکستان، در بهار 1374، مزار مزاری اش را به آغوش کشيد، عبدالعلی، فرزند پرشور و دليرش را که برای هميشه بابه مزاری مردم شده است.
روحش شاد، راهش پر رهرو و آرمان های انسانی اش جاودانه باد!

_____________________________________________________

زندگی نامه ملا فیض محمد کاتب هزاره

تذکر-( در تهیه و تد وین این متن، زندگی نامه شهید ملا فیض محمد کاتب هزاره از کتابهای، یاد نامه کاتب، سمینار بین المللی کاتب و دانشنامه ادب فارسی درافغانستان استفاده شده است).
شهید ملا فیض محمد کاتب هزاره، علا مه بزرگ مو رخ محقق و نویسنده دقیق النظر ملت ما است که از عا لمان و فر زانگان معاصر کشور به حساب امده است.و همچنین از مبارزان ازادی خواه و به تعبیر دیگر مشروطه خواه فعال و بیهقی حاضرش خوانده اند . شهید فیض محمد کاتب هزاره فرزند سعید محمد بن خداداد از قوم خوا جه محمد هزاره غزنی است،او در قریه زرد سنگ قره باغ از توابع ولا یت غزنی چشم به جهان گشوده است.
حسین نایل از مورخین نیک پردازو راست گفتار کشور ما در کتاب یاد نامه کاتب که در سال ۱۳۶۵ در کابل به چاپ رسیده است، در باره تا ریخ تو لد شهید فیض محمد کاتب می نویسد، علی الظاهر کاتب به سال( ۱۲۷۹) هجری قمری در یک خا نواده متوسط، دهقانی پیشه در دهکده زرد سنک قره باغ غزنین دیده به جهان گشوده وتعلیمات ابتدایی را حسب معمول ان زمان از اخوند های محل در کنج مساجد کسب نمود.
پدر کاتب، سعید محمد بن خداداد بود، شرایط نا مساعد اجتماعی و توالی حا دثات نا هنجار در قره باغ که اسایش مردم را برهم زده بود عده ی از مقیمان انجا را به تر ک یار و دیار خود مجبور گردانیده و سعید محمد نیز از بدو حادثه خا نه و زمین خو درا گذاشت و راه نا ور را در پیش گرفت که منطقه کو هستانی و مصون تری بود این هجرت به صورت قطع بعد از سال ۱۲۹۷ صورت پذیرفته.
مو لف سکینة الفضلا در مورد تحصیل کاتب می گوید. مر حوم (فیض محمد کاتب) در اوایل صباوت به مدارس ملی، دوره مقدماتی علوم شرقی را تمام و به هندو ستان و ایران سفر کرده بعض علوم را دران و لا یات به تکمیل رسانده مراجعت نموده در شهرشهیر کابل متو طن شده به مطالعه کتب معتبره اساتید عظام شغل داشته در حکمت و کلام مخصوصا در تاریخ ادبیات نیز مهارت خوبی داشت و در علوم نجوم و جفر و اقفیت درستی را حایز بود.
در کتاب معتبر دایرة المعارف گو نه (دانشنامه ادب فارسی، ادب فارسی در افغنستان چاپ تهران ۱۳۷۸ نشرشده از سازمان چاپ و انتشارات وزارت( فرهنگ وارشاد اسلا می) ایران، در باره تحصیلات و مدارج تحصیلی شهید فیض محمد کاتب می نویسد، و دانش های گو ناگون، متدا ولی روزگار، ما نند حکمت، کلام، تاریخ، فقه اصول، ادبیات عرب، منطق، لغت، هیت، نجوم، حساب، و جبر را امخوت و گذ شته از زبان های فارسی و عربی و پشتو، اردو وانگلیسی را هم به اندازه نیاز اموخت.
در خوش نویسی نیز بسیار استا دی داشت و نسخه های از قران مجید و کتاب های دیگر را به خط زیبای خویش نوشت که شماری از انها تا کنون به جا مانده است.
استا دییش، در نویسندگی و خو ش نویسی مو جب شد تا در دوره امیر عبد الرحمن خان و سپس پسرش امیر حبیب الله خان ۱۳۱۹- ۱۳۳۷ ) قمری به سمت منشی حضور گماشته شود و کار نوشتن نا مه ها وفر مانهای دولتی را به دست او بسپا رند از همین روی بود که به کاتب اوازه یافت.
امیر حبیب الله خان با اگاهی از مرا تب علم و دانش کاتب، به ویژه درزمینه تاریخ نگاری بدو فرمود(یا اجازه داد) تا کتابی در تاریخ افغانستان از روزگار به قدرت رسیدن احمد شاه درانی ۱۱۶۰ قمری) تا زمان خود امیر(حبیب الله) با نظارت و ممیزی خود امیر، بنگارد و برای این کار، همه بایگانی دولتی اسناد و مدارک دست اول، نامه ها و فر مانها گزارشهای روزانه از جبه های جنگ و سایر گزارشهای مو جود در ارک دولتی را در اختیار فیض محمد کاتب گذارد که حاصل کارش کتابهای بسیارارزشمندی همچون سراج التواریخ است.
کاتب به رغم پیوندش با دربار شاهی، اندیشه های ازادی خو اهانه داشت و از جنبش های پیشرو افغانستان، مانند جنبش مشرو طیت پشتبانی می کرد و ازاین روی . وی نیز در سر کوبی جنبش مشرو طیت اول افغانستان به دست امیر حبیب الله خان در ۱۳۲۷ هجری قمری به زندان افتاده در زمان امان الله خان۱۳۳۷- ۱۳۴۸ هجری قمری از دارالانشا به دارالتأ لیف انتقال یا فت و (چندی در دار التأ لیف وزارت معارف خدمات شایانی نمود و با الا خره به مدرسه حبیبه جهت تعلیم و تربیت اولاد وطن موظف گردید.
به روایتی وی در لویه جرگه پغمان(گویا لویه جرگه دوم) در زمان امان الله خان حضور داشت و خو استار به رسمیت شناختن مذهب تشیع در کنار مذ هب تسنن شد که با مخالفت برخی رو حا نیان متعصب سنی و ضرب و شتم او انجامید تا اینکه با دخالت امان الله خان نجات یا فت.
کاتب از پر کار ترین و بر جسته ترین نو یسندگان افغانستان در دوره اخیر به شمار می اید، دو اثر سترگ او تحفة الحبیب و سراج التواریخ به رغم انکه، کاتب این دو اثر را تحت نظر و ممیزی امیر حبیب الله نو شته است، مهمترین و مفصل ترین منابع تاریخ افغانستان از دوره احمد شاه درانی( ۱۱۶۰- ۱۱۸۷ قمری) تا روزگار مولف به ویژه دوره امیر عبد الرحمن خان است و بسیاری از روی داد ها و حقایق نا گفته را در بر دارد و از همین روست که کاتب را بیهقی روزگارش گفته اند.
نیلاب رحیمی در سیر تاریخی کتابخا نه ها، در افغانستان می گوید، یکی از کتا بخانه های شخصی در افغانستان، کتاب خانه ملا فیض محمد بوده است. این مرد فاضل دانشمند را که از فحول نو یسندگان و مو خان عصر خویش شمرده می شود بیهقی زمانش لقب داده اند، همان طور که بیهقی با قلم دانا ، اندیشه بارور و باریک بین روشنگرانه و خرد مندانه چهره وقایع مسعود غزنوی را در تاریخش ترسیم نمو ده است، ملا فیض محمد نیز با نو شتن کتاب بزرگ و ارزشمند سراح التواریخ رعب انگیز ترین و مستبدترین، فرمانده زمانش یعنی امیر عبد الرحمن را نشان داده است و چهره واقعی اورا در تمام وقایع و حوادث نمودار کرده است.
کتاب این مو رخ عزیز، روشن ترین برهان در باره فضیلت و دانش او است. گذشته از ان مو رخ مزبور از داشتن هنر خط سر بلند بوده است و اکثر اثارش را به قلم زیبای خود نگاشته که نشانگر چیره دستی اش در زمینه خط نگاری است)
کاتب که خود از میان مردم فرو دست جامعه افغانستان، ان هم هزاره ها بر خا سته بود در کتابهای تاریخی خود با توجه به مقتضیات زمانه، از هر فرصتی برای نشان دادن بیدادهای که بر ستمد یدگان می رفته بهر ه برده است. وی گذشته از تحفة الحبیب و سراج التواریخ، اثار متعدد دیگری نیز در دیگر زمینه ها نو شته و در بررسی و تصحیح وتألیف کتابهی در سی هم دست داشته است، به گفته برخی منابع وی از نو یسندگان سراج الخبار هم بوده و با مجمود طرزی همکاری داشته و مقالات متعدد از او در شماره های نخست مجله اینه عرفان در ۱۳۰۳ شمسی با عناوین مانند (علم) (زن وعفت) و دین وسلطنت و هم چنین در مجله حی علی الفلاح به چاپ رسیده است مجموع نوشته های اورا بیش از شش هزار صفحه بزرگ گفته انددر ۱۳۵۸شمسی مجمو عه ای از اثارو یاد داشتهای کاتب را حکومت کابل از ورثه او خریداری کرد و به ارشیف ملی انتقال داد که شامل چهار اثر در ۳۲۶۷ صفحه و ۷۶ قلم، نقل فرمان های دولتی و اسناد و مکاتب و یاد داشتهای دیگر در ۶۴۷ صفحه است.
از دیگر اثارش،۱ - تاریخ حکمای متقدمین از هبوط حضرت ادم تا بو جود امدن حضرت عیسی(ع) (که درسال ۱۳۰۲شمسی در کابل چا پ شده است)که از کتابهای درسی برای کلاس های مرتبه(رشدی) ان زمان بوده و کتاب ان را در زمان اشتغال دردارالتأ لیف نوشته است.
۲ - فیض ازفیوضات که اطلا عات و بررسی های دقیقی در باره رو یداد های افغانستان و جنیات خا ندان حاکم را در بر داشته ..
۳ - تاریخ عصر امانیه در تاریخ دوره امانالله خان که نسخه ای از ان زمان در دست بو ده است. 
۴ - نسب نامه طوایف افا غنه و نفوس ایشان در معرفی و شرح قبایل افغانستان..
۵ - تز کر الانقلاب در رویداد های افغانستان در ۱۳۰۷ - ۱۳۰۸ شمسی به شیوه، روز نامه ای یا گزارش روزا نه تا چهار شنبه ۲۲ -ربیع الا ول- ۴ سنبله ۱۳۰۸ شمسی که از کتابهای بو ده که دولت افغانستان در ۱۳۵۸ از وارث او خریده و به ارشیف ملی انتقال داده است.
۶ - امان الانشأ در نامه نگاری
۷- فقرات شرعیه در مسایل فقهی که نگارش ان در ۱۳۰۰ شمسی با نظارت ملا عبد الواسع قندهاری به انجام رسیده و از کتاب های درسی بو ده است.
۸ - اتحاد نظر مجتهدین که در ان در باره مسایل مختلف اسلا می و فقهی از دید گاه فقهای فریقین و موارد اتحاد نظر انا ن سخن رفته است.
۹ - شرح اصول دین، درشرح اصول دین مولا نا محمد علی رشتی
۱۰ - سبب و سر متلا شدن نفوس ناطقه انسا نیه
۱۱ - زمامداری و سیاست کشور داری، در شرح اوصاف فرمان روا، راه های صحیح کشور داری و ذکر انواع مدینه فاضله و جاهله به سبک و روش کتاب جمهوری افلاطون و ارأ اهل مد ینه الفا ضله فارابی..
۱۲ - تاریخ عمومی افغانستان که گو یا از کتابهای در سی بو ده است ۱۳ - تحفة الا خوان
۱۴ - استقلا ل افغانستان
۱۵ - رساله وجه تسمیه افغنستان 
۱۶ - فیض الا مان در جغرا فیای افغانستان و ذکر اقوام ساکن ان..
۱۷ - سیاسة الامان
بهر حال این چهره تابناک علم وفرهنگ، تحقیق وتاریخ، کشور بنا به نوشته محقق کاتب شناس، مر حوم استاد حسین نایل به تار یخ ۱۶شعبان ۱۳۴۹ - ۱۳۰۹شمسی بعد از عمر خدمت و تلاش در جهت گسترش وجا ویدانه ساختن فر هنگ و ثقا فت وطن و بعد از تحمل درد رنج روحی و جسمی، در دنیای از غربت و محرومیت،در شهر کابل به ابد یت پیوست اما خو رشید، خورشان و تانبنده شخصیت او همچنان زوایا و تاریکیها ی از نظر افتاده تاریخی را رو شن و قابل دید می نماید.
قابل یاد اوری است که با همه تلاشها و زحمات بزرگان ، رهبران سیاسی ، فکری و دانشمندان و محققان هزار ه و دیگر روشنفکران و دیگر اندیشان ،کشور تا هنورز هم انچه که سزاوار و زیبنده شخصیت بزرگ علمی و تاریخی کاتب هزاره می باشد، کار اسا سی و دوامدار صورت نگرفته است، و لی با انهم بعضی بعنوان حامیان روحی و معنوی، بعضی با کمک های مالی و تعداد دیگر با قلم و اندیشه شان برای شناسایی و شناساندن هر چه بهتر کاتب هزاره گام های مفید را بر داشته اند و کاتابهای تدوین و سمینار های بزرگی را برگزار نمو ده اند، از جمله نو شته های تدوین شده و منتشر گردیده یکی کتاب، یاد نامه کاتب (مجموعه مقالات در باره کاتب) گرد اوری مرحوم حسین نایل می باشد که در سال ۱۳۶۵ شمسی در کابل به چاپ رسیده است. از همین رو است که می توانیم حسین نایل را از اولین افراد و محقیقین بشمار اورد که بگو نه اساسی و در حد توان خود عاشقانه و با اخلاص ملی در جهت شنا سایی کاتب و اثار ارجناک او کار های مهم را به انجام رسانده است.
اثر دیگری که در این زمینه، و در راستای جریان کاتب شناسی نوشته گر دیده و از اهمیت تاریخی و فر هنگی بر خو ردار است ، کتاب سمینار بین اللمللی کاتب، می باشد. این کتاب که بعنوان مجموعه ی، گزارشها، پیام ها و مقا لات پژوهشی (سمینار بین المللی به مناسبت یکصدوسی و مین سالزاد فیض محمد هزاره معروف به کاتب) به کوشش دکتر جلال الدین صدیقی گرد اوری و تدوین گردیده و شامل مقالات ارزنده به زبان های فارسی پشتو افغانی انگلیسی روسی تر کی و بلو چی در باره شخصیت و اثار کاتب است، این مجموعه در سال ۱۳۶۷ شمسی در کابل به چاپ رسیده است.
به علاوه انچه که گفه شد شخصیتهای بزرگ علمی و فر هنگی کشور در داخل و خارج از وطن چو ن دکتر سید علی رضوی غزنوی در امریکا استاد حسین علی یزدانی در ایران مرکز فرهنگی نو یسندگان افغانستان خصوص بصیر احمد دولت ابادی دها مقاله در باره کاتب، اثار و خدمات او به چاپ و نشر سپرده اند.
ولی جای خو شحالی است که مردم ، خصوص جوانان و تحصیل کردگان ما کاتب و اندیشهای او را خو بشناخته اند. کاتب در زمان ما بعنوان روح و حیات ساسی و هویت فر هنگی مرد ما تبدیل شده ا ست.
کاتب به عنوان، یک جریان قوی فکری و ملی جایگاه برجسته خود و اند یشه های تابناک خو درا دارد بد ست می اورد.مرد م ما در چهره کاتب ضمن اینکه، زجر و محرومیت تاریخی شان را مشا هده می نمایند، مشرق سرخ و جوشان و افق رخشان و اینده عزتمندی شان را نیز در افکار و چگ. نگی اندیشه و تفکر کاتب جستو جو می نمایند. بزرگترین ، رهبر خرد مند و بیدار گر هزاره بابه مزاری به شخصیت کاتب چنان عشق می ورزید که در سخت ترین شرایط جنگی و مقاو مت علیه اشغالگران خارجی، در حالیکه همه بدنبال توپ و تفنک بود بابه مزاری برای بدست اوردن کتابهای کاتب هزاره ارام و قرار نداشت تا اینکه با پیگیری دایمی خو د سراج را با قیمت بسیار زیاد در ان روز گار از خارج کشور پیدا نموده و برای چاپ و انتشار ان کمیته را موظف نمودندو در زود ترین فرصت سراج التواریخ کتاب که بعنوان گم شده اهل مطالعه و تحقیق بود بد ست رس قرار گرفت. تعداد دیگر از بزرگان سیاسی و رهبران ملی هزاره در این جهت اقدا مات بسیار ارزشمند و ماند گار ری نمو ده اند . که در راستای شنا ساندن کاتب هزاره در خاج از کشور بسیار مفید و سازنده بو ده است.
تلاشهای متین و حساب شده انها در باره کاتب، سبب گردید تا اینکه یک اجماع ملی و گستر ده از جانب دانشمندان و محققان کشور بوجود بیاید، که کاتب یک جوهر تابناک و استعداد استثنایی کشور است، که باید قدر ش را شناخت و ازاثار و نوشته های او به خوبی و جدیت پاسداری نمود.
روحش شاد باد و یادش گرامی!
___________________________________________________

زندگی نامه شهید میهن عبدالخالق


عبدالخالق شهید، چهره ء جاودان تاريخ ملی که در سال 1295 خورشیدی بدنيا آمد ودر هنگام شهادت کمتر از 18 سا ل عمر داشت، وروز 16 عقرب سال 1312 خورشیدی، محیل ترین ديکتاتور وقت، محمد نادر غدار ، را بزانو در آورد. عبدالخالق شهيد با کشتن این ديکتاتور ، در حقيقت جان هزاران تن از مردم بیگناه افغانستان را از شر این سفاک خون آشام نجات بخشید .خالق شهید از طریق عموی مبارزش مولا داد ،با محافل گروه ها، اشخاص و تشکل های کو چکی که بر رغم سر کوب و خفقان نادری، هنوز هم به آرمان های خو یش وفا دار مانده بودند ،اشنایی پیدا نمود و از این آشنایی حد اکثر استفاده ممکن را برد.این روشنفکران اغلبا در قهوه خانه ای واقع در پل باغ عمومی که توسط یکنفر هندی انقلابی بنام (مته سنگ) ، دور هم جمع میشدند و به صحبت های سیاسی و تبادل افکار میپرداختند. در همین نشست ها بود که خالق، داستان حماسه ها و رشا دتها ، استواریها و پایمردیهای جانبازان میهن را و نیز حکایت سازشها و خیا نتها وفرصت طلبیها و ذلت پذیریهای خا ینان و بز دلان صف شکن را ،با گوش و جان میشنید و از تجربه های مثبت و منفی آنان تجربه ء گرانباری می اندوخت. سازمانها و محافل خرد وبزرگی که در زمان امانی نطفه بسته بو دند، در دوره نادر خان یکباره آب شدند و بر زمین فرو رفتند. عده ء از رو شنفکران صادق و رزمندگان دلیری که به آ رمان خو یش و فادار مانده بو دند، در سیا چا لهایی نادری به اسارت رفتند یا به جلای وطن مجبور گردیدند،تو ده های ستمکش و محروم بدون هیچ پناه گاهی، در سکوت و سیاهی سر گر دان بو دند و با فقر و محنت دست بگریبان و نه دادگاهی بود و نه داد خواهی، در عمق نگاه های مضطرب و غمگین خلق های محروم ، این انتظار بسادگی خو انده میشد ، که از فضا سیاسی ظلمت و یا س و از زمین آتش وحشت میبارید . اما تاریخ ثابت کرده است، که انتظار مردم هیچ گاهی باطل نبوده است که قهرمانان تاریخ هر کدامی تبلور انتظار بر حق مردم خو یش بو ده اند. ، پس تاریخ گوش انتطار اقدام شکو همند جوان مردی بود ،که برای اجرای فر مان عدالت می آمد. فر مانیکه مردم آن را با خونش امضا کرده بو دند و پاک باز ترین و صدیقترین فرزند خویش را مأ مور اجرای آن سا خته بودند و فرزندی که از ژر فای محرو میت و رنج تاریخی انان بر خا سته بود . گرچه اقدامات مشابه اقدام خالق که توسط رو شنفکران انقلابی و وطن پرست و جو انان پر شور و آزاد ی خواه، بخاطر ترور برخی دیگر از مهره های استعمار در سالهای اخیر حکو مت نادری صورت گر فت نشان مید هد که، تمایل به ترور به عنوان تنها شکل ممکن مبارزه با استبداد و استعمار به ویژه در جو انانیکه از فرصت طلبی ها و سازشکاریهای شوم اسلاف خو یش به تنک امده بودند، از زمینه های عینی و ذهنی زیادی بر خو ردار بودند. در ماه جو زا ی همان سال جو انی بنام سید کمال که تحصیلاتش را در المان پایان بخشیده و اماده باز گشت به وطن بود، سردار عزیز برادر بزرگ نادر را به ضرب گلوله در آلمان از پا در اورد . و چندی پس از ان مرد جوانی بنام محمد عظیم که در لیسه امانی معلم بود، به وزارت مختاری بریتا نیا در کابل وارد شد تا وزیر مختار بریتا نیا در کابل را به قتل برساند، اما چون وزیر مختار مو جود نبود سه نفر از کار کنان سفارت را که اولی انگلیس دومی هندی و سومی افغان بود به ضرب گلوله از پا در اورد، وی در تحقیقات خویش اظهار داشت که مقصدش تصفیه کار، میان جو انان افغان ودولت بریتا نیابوده است، زیرا بریتا نیا استقلال افغانستان را سلب کرده است. تعلق ورابطه خالق و دو تن فوق بمکتب امانی ،میتواند آن را بطه منطقی را که میان اقدا مات شان و جود دارد تو جیه کند. عبدالخالق در شرائیط زندگی میکرد که، فشار و اختناق نادری آن چنان اوج گرفته بود که تمام راه ها بسته بود وبرای ملت هیچ وسیله ای برای احقاق حقوق اساسی خود وجود نداشت و عقده هائی محرومیت ومظلومیت آنچنان گره خورده و انباشته شده بود که اگر هم حرکت عبدالخالق انجام نمی شد بگونه ای دیگری این عقده ها باید بازمی شد.
روز 16 عقرب سال 1312 خورشیدی، روز اقدام متهورانه شهید خالق فرا رسید و موزیک نظامی نواختن اغاز کرد، بیرق ارگ هما هنگ با ان به اهتزاز در امد و همزمان با آن نادر با کبکبه و دبدبه شاهانه پیشا پیش نوکران و چاکرانش که این بار اورا بسوی مرک بدرقه میکردند، وارد شد. و پس از مصافحه، مختصر با مشایعین . سخنرانی کو تاهی برای طلاب ایرادنمود، سپس جوایز تعین شده را به مستحقین توزیع کرد و بسوی صفوف منظم طلاب رفت تا قسمت اخر نمایش را به پایان برد نادر با این پندار که دیگر هیچ خطری وی را تهدید نمیکند و دیگر مردی در میدان نما نده است بی خیال و مغرورانه گام بر میداشت و در برابر هر ستون از شاگردان درنگ کو تاهی میکرد. چشمان موذی اش را که شیطنت ذاتی اورا حکایت می کرد، متوجه انان میساخت، تا اینکه در برابر خالق شهید رسید و توقف کرد. اسحاق و محمود که پیش روی خالق ایستاده بودند بر اساس قرار قبلی، بسرعت از همدیگر فاصله گرفتند، خالق با تفنگچه ای در دست رویاروی نادر قرار گرفت، نادر حتی فرصت پلک زدن نیز نیافت. اولین گلوله، خالق دهان کثیف وی را در هم کو بید، دهان پلیدی که جز دروغ، فر مان قتل وشکنجه و غارت و سر کوبی خلق ها از ان نمیبرا مد، ، گلوله دوم برقلب نادر نشست و کانون قساوت و بی رحمی را منفجر نمود. و گلوله سوم مغز نادر این کانون توطه ریزی و دسیسه چینی را واخرین گلوله یکی از مزدوران نادر را زخمی کرد و پس از ان تفنگچه خالق از کار افتید، گلوله در میله آن گیر کرده بود، نادر، بر زمین افتاد، همانجا که دو سال قبل، عبدالرحمن لودین معروف به کبریت، به فر مان جبارانه، نادر بدون هیچ محکمه و تحقیقی به شهادت رسیده بود. ، در یک چشم بهم زدن همگان گریختند و خالق را با نعش نادر تنها گذاشتند، خالق با مشاهده، از کار افتادن تفنگچه اش، انرا محکم بر جسد نادر کو بید و بی انکه کو ششی برای فرار نماید، بر جایش ایستاد و آرام و بی هراس اطرافش را ار نظر گذرانید، انگاه بود که سپهسالاران پنبه ای به بازیگری پر داختند و از زیر میز و پشت درخت و دیوار بر او هجوم اوردند و وی را که بر ای مسخره بازیهای مضحک و شرم اور با حیرت و تعجب مینگریست، به اصطلاح گرفتار نمو دند. چندی بعد در اجتماع بزرگ در ارک شاهی حکم اعدام خالق هزاره و تعداد زیاد از اقوام و نزدیکان و دوستان او را صادر کرده و در 26 قوس 1312 با اجرای حکم اعدام خالق هزاره و نزدیکان و دوستان او، میدان دهمزنگ و مقاومتگاه مردان ازادی خواه کشور را یک بار دیگر به حمام خون تبدیل نموده و کابل را در آبشار، از خون سرخ فر زندان بیگناهش شستشو دادند. مجرمان عقده آلود، برای نشستن عطش عقده حقارت شان قبل از اعدام خالق شهید، با سر نیزه کینه و حقارت چشمان خالق را برون می کنند تا هیچ کسی چشم خو درا بسوی بی عدالتی شاه هان مستبد باز نکند و پیکر بیجانش را سوراخ سوراخ می سازند تا هیچ یک از جو انان افغانستان، استواری و ایستاد شدن در برابر ستم را نیا موخته و انتخاب نکنند. اثرات نا گوار، اعمال زشت و تبعیض امیز شاهان و در باریان در ارتباط با اعدام خالق و بستگانش در نظام حکو متی افغانستان و فر هنگ عمومی مردم، چنان تراژید وعمیق بود که هنوز هم همان راه و کر دار، بعنوان یک سیاست مزمن و وحشتناک اما پذیرفته شده در ذهنیت عامه و تفکر سیاست مداران حاکم ، به را حتی و بطور معمول، علیه مردم کشو ر وبخصوص مردم هزاره اعمال می گردد. مردم افغانستان اقدام خالق را در ادا مه مبا رزات آزادیخوا هانه مردم میهن تعبیر نمو ده و کشته شدن نادر را عکس العمل طبیعی مردم در برابر ظلم و تعدی دستگاه جهنمی حکو مت او می دانند.طوریکه عبدالخالق شهید در هنگام استنطاق به هیات تحقیق میگفته است که :- من پیش از تولد چنین بوده ام. من تنها خیل کنیزان هزاره را قبل از تولد ندیده ام. دیگران هم چیزی بهترازما ندارند. من با همه چهره های تکیده این ملک به دنیا آمده ام . عادت کرده ام همیشه درانتظار یک مصیبت باشم عادت کرده ام که وظیفه من راضی کردن دیگران است. این راز ها مشتی از همان راز هاییست که از آوان کودکی همچون گرد بادی در صحرای روح تو ، روح پدرانت ، روح پدرانم و روح حفیظه خواهرم می چرخد. این رازها ته مانده همان رازهایست که شاهان آمدند و جدایی و از ریشه برکندن ها و گریختن از آرزوها را برای همهء ما معنی کردند تا برای صد نسل دیگر برای ما کافی باشد .ما شاگردان همان مدرسه های قناعت و حقارت هستیم که به حکم شاهان و شاه نوازان به روی پدران و مادران ما باز شده بود. اما خودم شاگرد سر به زیر این مدرسه نیستم . این مدرسه ها را باید آتش زد اگر منتظر باشی آسمان این کار را نخواهد کرد.سال ها پیش درخت های رنج و عذاب را در زمین ما کاشتند و این کار برای شان خطری نداشت. ما خویشان ونزدیکان خود را گم کردیم حتی خاطره های ما را سلاخی کردند و دیگران نظاره کردندفرزند را از مادر، پدر را از همسر و زن را از شوهرش جدا کردند تا نطفه خاطرات شان از بین برود. حالا نوبت همه مردم فرارسیده است اثرات این گم شده گی، ما را از چیزی تهی کرده است که نه در خوراک است ونه در جاه وپول و تحصیل وکار آزاد.
تا ریخ افغانستان از واقعیت های ظا لمانه مشبوع است و بایاد آوری این رویدادهای تلخ تاریخ به این نتیجه روشن میتوان دست یافت که بدون تأمین برابری حقوق سیاسی میان گروههای قومی واقلیتها ی ملی ومذهبی افغانستان جامعه ء بلادیده ما از ستم اجتماعی ونابرابری ملی نجات ورهایی نمی یابند فرآیند رشد مستقل ملی ووحدت ملی کشور کثیرا لمله ما بطی و رنجهای مردم ما دراز تر میشود. خالق شهید برای اولین مبارزه علیه عمال و میراثخواران استعمار را به پیش کشید ودر راه رهایی زحمتکشان میهن سروجان شیرین خودرا قربانی کرد این فرزند قهرمان مردم افغانستان بی عدالتی اجتماعی را با گوشت وپوست خود لمس میکرد ومظالم که بالای مردم کشور وبخصوص جامعه ای هزاره انجام میشد بخوبی درک میکرد وخواست بااین اقدام شجا عانه خود دین وقرضی شاه امان الله خان که بالای جامعه هزاره داشت و– بخاطراعلام فرمان عفو رهائی مردم هزاره از غلامی وکنیزی را اداء نماید و بدین ترتیب یکی از نماینده گان ا ستعمار واستبداد را از بین برد و افتخار جاویدان را از خود بیاد گارگذاشت .
اقدام عبدالخالق فصل جدیدی در حرکتهای آزادی خواهانه ای مردم کشو وبخصوص جامعه ای هزاره افغانستان پدید آورد. مردم هزاره بعد از قتل عام دوره ای عبدالرحمن ، یک حالت رخوت و سکوت پیدا کرده بودند و اصولا نمی دانستند که در این کشور از چه موقعیتی بر خوردار است عبدالخالق این جامعه ای سرکوب شده و استبداد زده را بیدار کرد و به آنان امید و ایمان و آرمان بخشید وثابت کرد که مردم هزاره هنوز زنده اند و میتوانند مهمترین دگر گونی ها را بوجود آورند وتا به شخصیت وحقوق آنها احترام گذاشته نشود ،میتوانند در هر زمان و تحت هر شرائیط محیط زندگی زمامداران را نا امن سازند و از آن به بعد قیامها وجنبشهائی دادخواهانه آنان به شکل آگانه ترسر وسامان پیدا نمود.
گرچه پس از قتل نادر رژیم مجبور گردید در سیاست خود تجدید نظر کند که درین رابطه رژیم خود کامه به عنوان عکس العمل قتل نادر، سخت گیری بیشتری را اعمال و باخشونت وسر کوب برخورد نمود ولی حد اقل درک کرد که راه سرکوب مخالفین نه تنها اعدام و کشتار نیست وبا کشتار بیش از حد رژیم بی اعتبار خواهد شد. ولی بعدا رژیم رویش نرم تری را با تقویت سازمانهای جاسوسی و کنترول شدید فعالیت افراد و نهایتا زندانی کردن بیشترین شخصیتها و رجال سیاسی را در پیش گرفت . هاشم خان جلاد که در نوجوانی از دربار امیر عبدالرحمن ظلم و خشونت را فرا گرفته بود بالای مردم مظلوم کشور با خشن ترین شیوه آن ظلم و ستم را در مدت هفده سال صدارت خود انجام داد.اما شاه محمود در ده سال صدارتش رویش ملایم تری رانسبت به هاشم خان در پیش گرفته بودو اکثریت زندانیان سیاسی که محابس و زندانهائی کابل و ولایات از وجود آنها مملو شده بود آزاد گردیدند و نسبت به انتخابات وآزادی جرائید تجدید نظر نمود وپنج گروه سیاسی - ویش زلمیان - گروه وطن - گروه خلق- اتحادیه آزادی پشتونستان - کلوپ ملی اجازه فعالیت دادند هرچند همه این آزادیها مقطعی و کوتاه مدت بود که از اثر همان اقدام تاریخی و سرنوشت ساز عبدالخالق شهید پنداشته میشد. اکنون هفتادو پنج سال از شهادت عبدالخالق ، فاصله داریم. در 75سال حوادث گوناگون به وقوع پیوسته است که از هر لحاظ برای افغانستان به عنوان یک کشور استبداد زده ، فقیر وویران شده از اهمیت تاریخی برخور دار است.
مردم و مبارزین ملی کشور بار سنگین اندوه بر جبین دارندو عقربه زمان خاطره خالق شهید را در قلب مردم حق شناس مانقش میزند که دل به فردای روشن تاریخ سپرده راه و یاد آن قهرمان را در پیکار با نا برابری امروز و فردای تاریخ کشورهمیشه زنده و گرامی میدارند. ما در عصري زندگي مي كنيم كه باید تبعیض و تعصب جاي خود را به برابري میان اقوام باهم برادرافغانستان خالي نماید وتا زما نیکه انحصا ر قدرت وبر تری جو یئهای قومی از میان نرود وتمام اقوام افغا نستان مسا ویانه بر اساس شعاع وجودی شان برسر نوشت سیاسی کشور حصه نگیرند،عدالت اجتماعی تأ مین نخوا هد شد و اندیشه حق طلبی وعدالت خواهی وایجاد یک نظام مبتنی بر دمو کراسی واحترام به کر ا مت انسانی و حقوق شهروندی در افکار و وجدان مردم ما زنده با قی خوا هد ما ند. در شرایط کنونی جامعه ء بین المللی در افغانستان حضور نیرومند سیاسی و نظامی داشته و سرمایه های هنگفتی وارد کشور میگردد و اما با تمام همه خوشبینی ها وضعیت کشورخیلی حساس بوده که روزهای سخت ودشواری را تجربه می کند. نیروهای واپسگرا القاعده وطالبان هر روز در جنوب ، شرق و جنوب غرب کشور بیداد مینمایند.عملیات انتحاری شدت یافته وصدها قربانی را درپی دارند. متاسفانه بنا بر نبود یک استراتژی هم آهنگ نبرد نیروهای خارجی و داخلی در جهت سرکوب قاطع طالبان و القاعده موثریت لازم نداشته ، که طالبان ، امنیت را به چالش مواجه میسازد . ولی مناطق هزاره نشین ازجمله با امن ترین ساحه کشور است اما ، با دریغ که از لحاظ باز سازی نه تنها مورد بی مهری قرار گرفته ، بلکه اعمال تبعیض آمیز آشکارا در این مناطق مشهود است. اگر یکبار به شهر های تاریخی بامیان ونیلی نگاهی انداخته شود ، همه چیز هویدا میگردد واین خود میتواند به عنوان نمونه در سراسر این مناطق علایم عدم باز سازی و بی توجهی دولت را مقایسه نمود.
بزرگداشت از هفتادو پنجمین سالگرد شهادت عبدالخالق ،که ازمیان مردم رنج وزحمت بر خواسته بود، درکنارمردمش زیست و بخاطرمردم جان شیرینش را قربان نمود درین روز یکی از بزرگترین چهره های مبارز با نثار خونش نهال تنومند وحدت ملی را در میان جامعه افغانستان آب یاری و فریاددادخواهانه تامین عدالت را به بلند ی کوه های سر به فلک کشیده کوه بابا سر دادند، با دلیری و پای مردی همچو شیرمردان به مقابله برخاستند و ازمنافع مردم محرومش دفاع کردند .یکی از خصوصیات پر افتخار مردم ستمکش هزاره اینست ،که هیچگاهی ذلت گدایی را، گردن نگذاشته است و ، از ابله دست خویش نان خو ردن را افتخار خویش بحساب می اورند که در اوج فقر و ناداری و حتی اسارت نیز، اقایی هیچ کسی را تمکین ننموده اند. روحش شاد یادش گرامی باد!
__________________________________________

زندگی نامه شهید حجة الاسلام ابوزر غزنوی


شهيد ابوذر در سال 1336 هجرى شمسى در قريه سبز سنگ پاتو از ولسوالى جاغورى چشم به جهان گشود. پدرش چمن على كه بخاطر پاكى و صداقت به قاضى مشهور است، فرزند امير محمد يكى از موسفيدان منطقه است.
شهيد ابوذر حدود چهار پا پنج ساله بود كه خانواده اش به اثر توطئه و دوسيه سازى اربابها از منطقه متوارى شد، و مدت شش سال در مناطق پشتون نشين ولايت زابل به شكل آواره سپرى كرد. بعد از شش سال به وطن مراجعت كرد.
تحصيلات شهيد ابوذر حدوداً از سن ده سالگى ـ بعد از مراجعت به منطقه ـ آغاز گرديد. او گرچه استعداد متوسط داشت ولى علاقه مفرط به درس و بحث كتاب و نوشته و... داشت. اين ويژگى تا آخر عمر در وجود او باقى بود.
در بحرانى ترين و سخت ترين شرايط نظامى در يك دست تفنگ داشت و در دست ديگر كتاب. در اغلب عكسها و يا فيلمهاى او يك كتاب و يا مجلّه در دست و يا پهلويش ديده مى شود. مقدمات را تا هداية النحو نزد آخندهاى ده خواند.
براى ادامه تحصيل به مدرسه تبقوش جاغورى رفت و مدت سه ماه نزد آقايان اكبرى و فصيحى تلمذ نمود. در سال 1351 وارد مدرسه حوتقل جاغورى گرديد. طى دو سال سيوطى، حاشيه، معالم را از مرحوم استاد قربانعلى وحيدى(رحمه الله)، شهيد استاد رمضانعلى شريفى، استاد توسّلى و عظيمى فرا گرفت. در سال 1353 در امتحانات سالانه مدرسه محمديه كابل شركت كرد و با نمرات عالى پذيرفته شد. در مدرسه مذكور مطول، جلدين لمعه و اصولين مظفر را خواند مشغول به رسائل و مكاسب شيخ بود كه كودتاى هفت ثور 1357 به وقوع پيوست و پرونده درس او را براى هميشه بست.
شهيد ابوذر يك طلبه فقير و فوق العاده زحمتكش بود. خانواده اش نمى توانست تمام مخارج و احتياجات او را تأمين كند. از آغاز نوجوانى و در تمام دوره تحصيل با هيولاى نامرئى و نيرومند و وحشت فقر، مردانه و قاطعانه و با پيشانه باز مبارزه مى كرد. هيولاى فقر كوچكتر از آن بود كه بر عزم و همت بلند و پولادين ابوذر نوجوان غلبه نمايد، و يا مناعت و غرور قاطعيت او را خدشه دار كند. فكر مى كنم فقر دوره تحصيل و نوجوانى او را يك فرد برخوردار از درد اجتماعى و داراى نفس سالم و مناعت نفس و همت فوق العاده بلند به بار آورد.
او درد جامعه درد ديده خود را از مطالعه كتاب فلان نويسنده و يا از شعر فلان شاعر طى نيم ساعت مطالعه درك نكرده بود. بلكه در كتاب زندگى طى دوره طولانى با بند بند استخوان و رگ رگ خون خود لمس و احساس نموده بود.
زمان تحصيل شهيد ابوذر در كابل همه خطوط فكرى و مسلكهاى سياسى (چپى ها، راستى ها، اسلام گرايان، ملّى گرايان و...) تشكيلات و شبكه تبليغات داشتند. ميدان مبارزه تشكيلاتى بين اقشار تحصيلكرده گرم بود. شهيد ابوذر از بدو ورود به كابل با ذوق و اخلاص كامل وارد دريائى متلاطم مبارزه سياسى و تشكيلاتى افغانستان گرديد. اوّل به اخوان المسلمين شاخه آقاى حكمتيار (حزب اسلامى) جذب شد. او به حق و يا ناحق تبليغات و شعارهاى اخوانيها را باور كرده بود، و اعتقاد داشت كه تنها سازمان و تشكيلات مطرح اسلامى در ميدان مبارزات تشكيلاتى افغانستان اخوان المسلمين است. هدف او از فعاليتهاى تشكيلاتى اسلام بود. در ارتباط به فعاليتهاى تشكيلاتى چندين مرتبه به نقاط مختلف افغانستان (هزاره جات، شمال، تخار، بدخشان) مسافرت كرد.
دقيقاً هفده روز بعد از كودتاى ثور 1357 زمانيكه تمام كشور در آرامش مطلق بسر مى برد، شهيد ابوذر دست به اسلحه برد و به جهاد مسلحانه آغاز كرد. در اين راستا با شجاعت و تهور كم نظير در سازمان دهى و اجراء فعاليت هاى چريكى شهرى (بمب گذارى، اقدامات مسلحانه، و نشر اعلاميه و غيره) شركت مى كرد. بنابراين اگر بگويم: شهيد ابوذر از پيشكسوتان جهاد مسلحانه بود حرف به گزاف نگفته ايم.
فعاليت هاى شهيد ابوذر و يارانش در كابل زنگ خطر براى كودتاچيان و سرآغاز دوره چهارده ساله جنگ جهاد و خون و آتش و حماسه بود.
شهيد ابوذر بعد از چند ماه فعاليت شناسائى شده و تحت تعقيب مأمورين امنيتى دولت كمونيستى قرار گرفت چون عكس او به پاسگاه امنيتى داده شده بود، با لباس ديگر از افغانستان خارج و وارد ايران گرديد. معلوم نيست در اين سفر چند ماه در ايران بود. از ايران به هرات رفت و مدت هشت ماه در هرات جهاد نمود. دوباره به ايران بازگشت.
شهيد ابوذر در ايران از حزب اسلامى جدا شد وبه «سازمان نصر افغانستان» پيوست.
در سال 1361 شهيد ابوذر به وطن آمد. در قالب سازمان نصر افغانستان در ولايت غزنى مسؤول جهاد گرديد.
سازمان نصر در ولايت غزنى تازه به فعاليت آغاز كرده بود. سازمان نصر نزد مردم جاغورى يك پديده مرموز بود. بيشتر مردم فكر مى كردند كه سازمان نصر يك حزب انقلابى، ضد خان و آخوند و تندرو. (راديكال) و متشكل از يك طيف از روحانيون روشنفكر و دانشجويان مسلمان است.
شهيد ابوذر از پيشتازان وبزرگان سازمان نصر در ولايت غزنى بود. از سال 1361 تا 1367 بعنوان عضو شوراى ولايتى و مسؤول پايگاه مركزى سازمان در غزنى (پايگاه شهيد رضائى نى;قلعه) ايفاى وظيفه مى كرد.
صدها عمليات ضد روسى در مسير قندهار ـ كابل، ولسوالى قره باغ، دشت يغلو، كوه گهوراه، تمكى، لومان جاغورى و... از پايگاه شهيد رضائى سازماندهى و رهبرى گرديد. پايگاه شهيد رضائى و شخص شهيد ابوذر، در چنگ چهارده ماهه لومان جاغورى، نقش تعيين كننده و درجه اول داشت.
شوراى مركزى سازمان نصر نظر به لياقت شهيد ابوذر او را به عنوان فرمانده عمومى سازمان نصر در ولايت غزنى تعيين نمود.
در تاريخ 26 دلو 67 نيروهاى كمونيستى مستقر در لومان شكست خورده و مجبور به ترك منطقه گرديد. چندى بعد مركز ولسوالى قره باغ فتح شده، و بعد از آن رفت و آمد كاروانهاى دولتى در مسير قندهار ـ كابل نيز قطع شد. پروسه اخراج نيروهاى شوروى رو به اتمام بود، سقوط دولت كمونيستها حتمى به نظر مى رسيد. تا اين زمان شهيد ابوذر بعنوان يك فرمانده لايق جهادى در سرتاسر افغانستان حد اقل بين شيعيان افغانستان شناخته شده بود.
در سال 1369 پشتونها در ارزگان، مالستان، جاغورى بر مناطق شيعه نشين حمله كردند. شهيد ابوذر در مدافعات مردم مالستان وارزگان شركت نمود.
در سال 1369 حزب وحدت اسلامى در حال شكل گيرى بود: جلسه و كنگره پيوسته در خارج و داخل داير مى گرديد. اساسنامه ها و قوانين و مقررات نوشته مى شد، سازمان و تشكيلات شوراها و كميته ها و كميسيونها شكل مى گرفت. اعضاى شوراهاى نظارت و مركزى، ولايتى، حوزات، كميته ها، كميسيونها و مسؤولين فرقه ها و جزوتامهاى نظامى از بين فرماندهان انتخاب مى شدند. شهيد ابوذر به عضويت شوراى مركزى و معاونت كميته نظامى انتخاب گرديد.
شهيد ابوذر در ماه عقرب 1369 همراهى جمعى از سرداران جهادى از جمله شهيد اخلاصى و شهيد جنرال احمد بنيادى جهت اداره كميته نظامى وارد باميان گرديد.
شوراى مركزى قبل از ورود شهيد ابوذر به باميان موقعيت بسيار ضعيف و متزلزل داشت. گروهكهاى مسلح و پايگاههاى بدون مسؤوليت مستقر در باميان كه شوراى مركزى را مزاحم بالقوه مى دانستند، پيوسته اخلال وشرارت مى كردند. ورود شهيد ابوذر به حزب وحدت و شوراى مركزى نيرو و تحرك تازه بخشيد. او بدون معطّلى به تقويت نيروهاى نظامى حزب وحدت اسلامى مبادرت نمود. به ابتكار او بيش از دو هزار نفر به شكل منظم تحت تعليم وتربيه نظامى قرار گرفت، غند مركز به فرماندهى پهلوان ميرعلم بعنوان نيروى امنيتى شوراى مركزى، كندكهاى عدالت، نبوت، امامت تأسيس گرديد. امكانات به اندازه كافى و وافى خريدارى شد، و يك جبهه مقتدر جهت فرماندهى و اداره جنگهاى ضد دولتى در سفيد خاك باميان گشوده شد.
شهيد ابوذر هميشه در ميدان تعليمات از طرح تأسيس يك اردوئى صد هزار نفرى در هزاره جات صحبت مى كرد، دورنماى يك هزاره جات قدرتمند در سخنرانيها و اراده و قاطعيت و غرور او ديده مى شد. تقويت و سازماندهى نيروهاى نظامى حزب وحدت موجب برقرارى امنيت كامل در باميان، و كنترول گروهكهاى مسلح و پايگاههاى بى مسؤوليت، در يك كلمه تسلط حزب وحدت بر شهر باستانى باميان گرديد.
وقتى كه فرماندهى كل نيروهاى حزب وحدت صادقى نيلى به شهادت رسيد شهيد ابوذر جهت پيگيرى قضيه به ارزگان رفت، با دستگير نمودن قاتلين و تحقيقات از آنها توطئه ترور 18 تن از رهبران هزاره كشف كرد كه اگر كشف نمى شد و اجراء مى گرديد تاريخ شيعيان به يك مسير ديگر سير مى كرد.
شهيد ابوذر به دستور شوراى مركزى در اواخر پائيز 1370 در رأس نيروهاى حزب وحدت جهت سركوب جنگ افروزان مخالف وحدت به غزنى رفت بعد از انجام مأموريت بخاطر برف زياد و بسته شدن راه به باميان مراجعت نكرد. مدت سه ماه در خانه مطالعه و تحقيق نمود بيش از 500 صفحه در باره رهبران جنبشهاى قرن 19 هزاره جات (فيض محمد خان، حيدرخان، ميرزا اقبال، تاج محمد خان، قاضى عسكر، يزدانبخش، ميرايلخائى...) فيش بردارى كرد. و باخانم باخترى در تهيه و تدوين داستان تاريخى شيرين دختر قهرمان هزاره همكارى نمود.
در بهار 1371 هـ . ش تحول بزرگ از شمال كشور آغاز گرديده شهرهاى افغانستان پس از اينكه شهر مزار شريف به تصرف مجاهدين درآمد، يكى پس از ديگرى بدون درگيرى و خون ريزى بروى مجاهدين گشوده مى شد. تُندباد از شمال برخاسته بسرعت به طرف جنوب پيش مى رفت. پايه هاى دولت كمونيستى را از زمين كنده و واژگون مى كرد. لحظات بسيار حساس بود، يك لحظه غفلت يك عمر پشيمانى بدنبال داشت. همه گروهها واقوام چهارچشم مراقب اوضاع بودند و حزب تلاش مى كرد كه از همه زودتر وارد يك شهر شده ماترك دولت در حال احتضار را تصرف و ديگر منطقه استراتژيك را اشغال نمايد.
شوراى مركزى در باميان شهيد ابوذر كه در غزنى دستور داد كه هرچه زودتر در رأس نيروهاى حزب وحدت طرف شهر غزنى از آنجا طرف كابل حركت نمايد. در جاغورى مخالفين وحدت براى جلوگيرى از حركت نيروهاى وحدت طرف غزنى اغتشاش كرده بودند، ولى شهيد ابوذر براساس برداشت صحيح از اوضاع و درك توطئه از درگير شدن در اغتشاش منطقه خوددارى كرده در تاريخ 4 ثور 1371 طرف غزنى حركت كرد در پنج ثور 1371 وارد غزنى شد. در مقر لواى 520 غزنى مستقر گرديد، مدت ده روز با بزرگان غزنى در جهت سر وسامان بخشيدن به امور غزنى مساعدت نمود. در تاريخ 16 ثور 1371 طرف كابل حركت كرد. هنگام ورود به كابل با استقبال پر شكوه مردم مهربان غرب كابل مواجه گرديد. حدود 8 ماه در كابل اقامت كرد بعنوان عضو كميسيون نظامى در چندين جنگ تحميلى سياف، و اولين جنگ تحميلى شوراى نظار با حزب وحدت شركت نمود.
در اول سال 1372 چندين هيأت به نقاط مختلف هزاره جات ـ از جمله يك هيأت به غزنى برياست شهيد ابوذر ـ از باميان اعزام گرديد در اول ثور 1372 جبهه پغمان گشوده شد.
شهيد ابوذر در غزنى حدود دو ماه موضوع اعزام نيرو به كابل را دنبال نمود در آخر تابستان 1372 به باميان رفت، در باميان شوراى مركزى روى موضوع انتقال مركزيت حزب به كابل كار مى كرد. جناح شهيد مزارى طرفدار انتقال و جناح اكبرى مخالف انتقال بود. شهيد ابوذر قوى ترين عنصر طرفداران انتقال محسوب مى شد. حدود دو ماه و نيم بحث و جدل فراكسيون بازى ادامه يافت چندين هيأت بين كابل و باميان مبادله گرديد. باالاخره نظريه انتقال تصويب و شوراى مركزى در 26 عقرب 1372 به كابل منتقل شد.
شهيد ابوذر بعد از 9 ماه همراه قافله شوراى مركزى وارد كابل گرديد، تا آخر سال 1372 در كابل بود. پيوسته در جلسات شوراى مركزى شركت مى كرد. در اوائل سال 1373 جهت سروسامان بخشيدن به امور غزنى و تجديد سازمان شوراى ولايتى به غزنى رفت بعد از يك ماه به كابل مراجعت كرد.
مقدمات تعيينات سالانه حزب وحدت اسلامى از اوائل سال 1372 فراهم مى گرديد، در اواخر سال 1372 و اوائل سال 1373 به هيجانى ترين و بحرانى ترين نقطه خود رسيد.
بعد از اتمام پروگرام تعيينات سالانه حزب وحدت اسلامى شهيد ابوذر به جاغورى رفت بخاطر جنگ و تشنج چند ماه در منطقه بود، بعد از برقرارى صلح و امنيت در منطقه دوباره به كابل مراجعت كرد.
طالبان بسرعت از جنوب غرب كشور بسوى كابل پيشروى و به آسانى ميدان شهر و چهار آسياب را تصرف كرده به دروازه هاى كابل رسيدند. حزب وحدت اسلامى از هر طرف محاصره شده بود. طالبان و شوراى نظار مثل دو تيغه قيچى در صدد بودند كه با ظاهر متعارض ريشه هاى حزب وحدت را در كابل قطع كنند. خائنين ملى در هزاره جات مانع تحرك هزاره جات به نفع كابل مى گرديدند، و پيوسته ربانى را تشويق مى كردند كه حزب وحدت را در غرب كابل مور حمله قرار دهد.
شهيد ابوذر ترجيح مى داد كه تا آخرين نفس در كنار ملت باشد. در روزهاى آخر اداره قول اردو عملا بعهده شهيد ابوذر بود. شهيد مزارى و شهيد ابوذر بيش از پيش همديگر را درك و احساس مى كردند. شهيد مزارى خوب درك كرده بود كه در روزهاى مبادا فقط مردانى مثل ابوذر در كنار او است.
.سرانجام باهم بشهادت رسيدند. يادشان گرامى پيروان شان پيروز باد!
_________________________________________

زندگی نامه حاجی نادر علی ترکمنی


بسم الله الرحمن الرحیم

وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ (٨)
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (٩)
وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ ( تکویر/١٠)
و در آن هنگام که از دختران زنده; به گور شده سؤال‏کنندگان شود: (8)
به کدامین گناه کشته شدند؟! (9)
و در آن هنگام که نامهای اعمال گشوده شود، (10)
حاجی نادر ترکمنی از عیاران هزاره بود ، بر خواستن عیار و  جوان مرد به حکم معجزه اجتماعی است؛ که در  جامعه ی نجات یافته از کشتار نسل کشی و گرفتار به بد رفتاری سیاسییند و قومش در منزلت اجتماعی شهروندان در جه سه و چهار هستند؛ سیاست خشونت و بد رفتاری  زبان مردم را به کام ؛ لگام زده است ، رنج فقر و آزار عمومی عقل و هوش را  از سر  مردم  پراندند، و این رفتار تدبیر را  از دست مردم  گر فت؛ راه  نجات  تنها چاپلوسی و نوکری حیوان صفت بود ،  حاجی نادر نشان دهنده ، استعداد قوم در جوان مردی و کار دانی و شجاعت وغیرت معقول بود ؛ حاجی نادر سمبول آزادی خوا هی  در روزگار سیاه جبارانه  آدم  خوار بود،  برای نجات قوم خود از جان و مالش مایه گذاشت ، برخلاف سیاست مکارانه  به خاطر کسب  موقعیت و پول ، قوم و منافع قوم را به حراجی  می گذارد، حاجی نادر جانش را فدای منافع قوم کرد؛  اوبه قول سعدی :نصیحت پادشاهان گردن کسی را مسلم بود، که بیم سر ندارد،امید زر .
موحد چه در پای ریزی زرش       چه شمشیر هندی نهی در سرش
امیدو هراسش نباشـد زکــس        بر اینست  بنیاد توحــید  و بــس
حاجی نادر که مشغول مبارزه با طاغوت حریم شکن بود و لی غافل از تقویت دیانت نبود او در حقیقت یکی از بانیان مدارس علمی مانند مدرسه خاتم الالنبیا‌‌ و مدینة العلم و محمدیه و غیر.... ‌ وهمچنان در تاسیس مساجد و تکایا مانند مسجد قهرمان کربلا و مسجد امام زمان و مسجد ابوذر غفاری وغیر ...... شریک بود او مبارز اهل دیانت بود،او در تقویت علمایی  دینی از هیچ کوشش دریغ نکرد، که امروز مردم ترکمن علمای در حد مرجعیت  و مقام آیت اللهی دارد، به خاطر همسوی حاجی نادر با علمای دینی بود.
 او در حقیقت مروج شریعت و فرهنگ تشیع بود ،  هیچ بنیاد دینی بی حضور حاجی نادر در کابل به سر نمی رسید ،حاجی نادر متخلق به اخلاق کریمه انسانیت بود او از مظلوم و افتاده با جان ومال خود دفاع کرد و مهمان خانه او همیشه پور از مردمان بی جای و بی پای بود، او در احیای  فضیلت انسانی هم بی نظیر بود ؛او افراد نخبه قومی و  وطنی را حمایت می کرد .  و بار ها می گفت قومی که نخبگان خود را حمایت نکند ،هرگز نجات نمی یابد، چون توسعه جامعه نیاز مند به ا فراد توسعه یافته است؛ افراد توسعه یافته همین نخبگان قوم است واین افراد توانای دارند بار گران مسئولیت اجتماعی را بردارند ، کار هر بز نیست خرمن کوبیدن  و گاو نر می خواهد و مردکهن. و به قول سعدی
بکارهای گران مـرد کار دیده فرســت          که شیر شرزه در آرد بزیرخم کمند
جوان اگرچه قوی یال و پیـلتن باشــد          بجنگ دشمن از هول بگسلد پیوند
نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است         چنانکه مسئله شرع پیـش دانشمـند
 و او مرد ی بود که ترسی به چشم نداشت ، که این نخبگان بزرگ می شوند و جاییم و موقعیتم را اشغال می کنند . و خودم کم رنگ می شوم او می گفت قومی رستگار است که حیات سیاسی شان به افراد بسته نیست ؛ و کادر های ورزیده و آمده خدمت علامت رشد و پویایی وتکامل پذیری یک جامعه است، او با نخبه کشی مبارزه کرد و اما خود هدف تیر نخبه کشان قرار گرفت، او در تجسم انسانیت و هنر آدمیت در جامعه هزاره کم نظیر بود.او مصداق شعر سعدی بود.
جوان مردی  و  لطفـست  آدمـیت          همین   نقش      هیولای       مپندار
هنر باید،که صـورت می توانــکرد          بایوانها  در  از  شنگرف   و  زنگار
چو انسان را نباشد فضل و احسان         چه فرق از آدمی    تا  نقش   دیوار
بدست  آوردن  دنیا   هنر   نیست          یکی  را  اگر تــوانــی دل بدســـت آر
او متوجه شکاف و گسست اجتماعی هزاره ها بود  او درعمل می خواست که این شکافهای شمالی وکوهستانی و دایزنگی  و دایکندی و بهسودی و جاغوری و غزنی چه و ارزگانی  را پور کند  او در دفاع از حقوق این قوم تبعیض به اساس منطقه را باور نداشت و از این شکاف و عدم همبستگی  و نگاه منطقه ای را از آفت های کشنده می دانست، که دست به دست استبداد داده است ، سعی مرحوم به همبستگی ارگانیک و سازمان یافته معقول بود او قومیتی را ارج می نهاد که مولد کرامت های انسانی باشد ، زمینه دشمنی را کاهش دهد ، درخت دوستی را بارور کند و دانش را در سر سفره هر خانواده بنشاند و گرد  فقر را  از پیشانی هر هموطن پاک کند، او غمخوار هر درمانده بود او در دفاع ازمظلوم ، جاغوری و غزنی چه ، دایزنگی و بهسودی نمی شناخت ، احساس او این بود که همه ازیک دیک گوشت گوچه ایم  و فرقی باهم نداریم  اوبار ها می گفت: زندگی بی معنویت  نان بی نمک و اشکنه بی قتیق است،  او به معنویت  وام دار بود که خود، اهل تهجد و عبادت بود، او مثل مردان کهنسال قوم دعاهایی توسل و کمیل و زیارت عاشور را از حفظ بود.
 او می گفت  هر پدیده نو را باید مدیریت عقلانی نمود، هرجیزی خوب از بیگانگان یاد گرفت و آن را بومی کرد ، از تقلید بازی فرنگ مآبی متنفر بود او بار ها می گفت تقلید عقل ها را در سر خشکانده است ، او هر نو آوری متناسب با فرهنگ دیانت بومی   می ساخت؛  دختر بچه های او مکتب می رفتند و سربرهنه ولوچک و بی بند بار نبودند، در خانه او زنان آزادی داشتند ولی اهل لهو ولعب نبودند ؛  و همه چیز به خوبی و بی بحران رهبری می شد.
 او تجارت و صنعت را رونق می داد و لی حقوق مصرف کننده را رعایت می کرد او تمام قوم را از آوردن جنس تقلبی و سود غیر منصفانه باز می داشت ، تکیه کلام او این بود، تاجر نباید شیر آب فروش و جو فروش گندم نما باشد اوبا تجارت ناجوان مردانه مبارزه می کرد ، که جیب مردم را خالی کند ، سود اجحافی ستاند و مردم را به بی نوای کشاند.وسیاست تجارت موفق  را به نفع توده محروم می دانست.او تجارتی را می ستود که نتیجه آن رفع محرومیت از اقشار فقیر جامعه باشد .
 برای نجات هزاره جات از جنگال دیو فقر دیدگاه منحصر به فرد داشت او بار ها می گفت سر مایه گذاری از خود هزاره جات آغازشود، اول هزاره جات امنیت دارد و نیروی کار ارزان و مردمانش اهل صداقت است ؛ اقتصاد هزارستان تقویت شود؛ خود کفای هزارستان در چانه زنی سیاسی جواب بهتر از تفنگ و جنگ می دهد؛  باید دیگران به هزاره جات وابسته شوند، آن وقت  دولت مرکزی بیشتر به این منطقه توجه می کند؛حتی آبادی هزاره جات را سر آغاز مدیریت  بیمار اقتصاد افغانستان می دانست ، و مردم کمتر آسیب پذیر و دچار حاشیه نشینی می گردد؛ او به فکر تحول بنیادین نظام معیشت هزارستان  بود ، او شمع بود که برای تمام هزاره ها و مردم بی نوای وطن می سوخت ، به هرحال حاجی نادر بخش ازهویت عیاری هزاره است و الهام بخش فضیلت های انسانی .
 بزرگداشت از حاجی ناد در حقیت تلاش برای احیای  هویت هزارگی و ساماندهی تعلقات قومی است ، حاجی نادر سمبول شجاعت و سخاوت و مردم دوستی  تجربه پذیر و اهل تعقل  و پند گیر و گلچین آموزه های بشری و نخبه پروری  و عدالت جو و یاور مظلوم و شریک فقرا   بود  و پور کنده شکاف و گسست اجتماعی هزاره ها است او آین  مدار جوان مردی و عیاری بود که به تمام هزاره ها اعتماد به نفس را تزریق می کرد و نسل امروز را از خود باختگی نجات می دهد،  و هنر مردم دوستی و سخاوت وتوجه به فقرا و غمخواری به این نسل یاد آوری می کند و درعین حال مدیرت معنویت را  بر  مهارت  می آموزاند ، حاجی نادر  مظلوم شهید شد و مظلوم باقی ماند،  چند سال به فکر بزرگداشت حاجی نادر بودیم ، به برخی علمایی  دره ترکمن و روشنفکران این مردم صحبت کردم ولی در عمل مارا یاری نکرد؛ چون خودم  و مردم یکاولنگ اقتصادی که توان دایر کردن  کنگره ملی هزارگی   نداشتیم  ، این نیت خیر بدون عمل باقی ماند ، و بار ها به استاد جعفری  نوسنده محبوب مردم گفتم:  بیا یک اطلاعیه بزنیم  و گدای کنیم، باز هم چون روحیه گدای نداشتیم  و جرئت نکردیم اگربپرسید؛ شما چه انگیزه دارید ، در جواب می گویم، ما دوجیزرا دنبال می کنیم. اول تقدیر از جوان مردی و عیاری و نخبه پروری است، این کار بازیابی هویت قومی است!  ملت که دچار بحران هویت هستد، زنده نیستد  و احیا هویت و استمرار هویت لازمه موجود کمال پذیر است  و حق این است مردم هزاره  به حاجی نادر مدیونند و دیگر اینکه هزاره ها دچار شکاف و گسست اجتماعی است که در عمل  مبارزه عدالت خواهی و کمال جوی نخبه پروری را نا کام کرده است و الگوی حاجی نادر دوای این درد  ما است، و از طرف دیگر حق باید گفته شود و لو به ضرر انسان تمام شود،رسول خدا( ص) گفته اند:  قل الحق و لو علی انفسکم : حق را بگویید  حتی به ضرر تان تمام شود و اگر کسانی از حقایق می ترسند  پس تحمل باطل و نا جوان مردی برای شان  سخت تر ازشنیدن حقایقند  و این حقایق به نقد پذیری و جراحی عیوب  ودرمان بیماری سیاسی جامعه کمک می کند و دیگر دفاع از مظلوم است، در دفاع از مظلوم همیشه سنگ تمام گذاشته ام ،حاجی نادر هرجند به جهالت و سوء تفاهم کشته شد ولی مظلومیت او بعد از مرگ شان هم ادامه پیدا کرد که گویا او درتجاوز ناموسی کشته شده است !
 این کار به معنای انتقام  و گسترش دشمنی هم نیست  و خانواده حاجی نادر این مصیبت را سالها تحمل کرد ند ،در مسجد قلب شان به ماتم نشستند و آلان هم به خاطر منافع مردم قادر به گذشت  از بانیان این توطئه ناجوان مردانه هستند.
  از بر گزار کننده کان مراسم ، بزرگداشت حاجی نادر در آمستردام ، هلند تشکر می کنیم  و به خاطر بزر گداشت این قهرمان ملی  پیشنهاد یک کنگره ملی هزارگی می دهیم، تا در این کنگره معایب سیاسی و اقتصادی مرد م شناخته و جراحی گردد و برای آینده سیاسی  مردم  تدبیر ملی سنجیده شود ؛ هرسال به خاطر فرهنگ جوان مردی و عیاری و معنویت از حاجی نادر مراسم  بزرگداشت در بهار غروبش گرفته شود  و خداوند ایشان را به شهدای  کربلا محشور نماید  وبه خانواده و بستگانش صبر و حوصله و گذشت .عنایت کند و به مردم ما قدرت الهام گیری از رفتار جوان مردی وعیاری حاجی نادری عنایت کند.
__________________________________________

زندگی نامه دکتر سیما سمر

دکتر سیما سمر به روز سوم فیبروری 1957 میلادی در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی چشم به جهان گشوده و هم اکنون رییس کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان است. 
او در این مقام مسوولیت نظارت بر برنامه های آموزشی حقوق بشر، تطبیق برنامه های آموزشی حقوق زنان، نظارت و تحقیق بر حقوق بشر و تخطی از حقوق بشر در سراسر کشور را بر عهده دارد.
دکتر سیما سمر کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان را که ضرورت ایجاد آن در کنفرانس بن تاکید شده بود، به حیث نخستین کمسیون حقوق بشر در کشور پایه گذاری کرده است.
در دورهء حکومت موقت، دکتر سمر از 22 دسمبر 2001 تا 22 جون 2002 وزیر امور زنان افغانستان بود وبدینگونه او یکی از دو با نوی افغانستان است که در کابینهء ادارهء موقت به مقام وزارت راه یافتند.

درجون 2002 دکتر سمر به مقام معاونیت ریاست لویه جرگهء برگزیده شد و در دوران ادارهء موقت پس از آن که به صفت وزیر امور زنان تعین گردید، او این وزارت را پایه گذاری کرد. چون تا آن زمان یک چنین وزارتخانه یی در تشکیلات اداری افغانستان وجود نداشت. بدینگونه از او می توان به عنوان پایه گذار وزارت امور زنان نیز یاد کرد.
در دوران تصدی او نه تنها به تدارک و احیای ساختمانهایی برای وزارت امور زنان پرداخته شد ؛ بلکه برنامه های آموزشی در زمینه های داد خواهی و خدماتی به هدف کمک ، اعاده و نگهداری حقوق زنان نیز آغاز گردید تا آنها بتوانند وضعیت اقتصادی ، سیاسی، حقوقی و اجتماعی خود را بهبود بخشند. 
در شمار کار های انجام شده در دوران تصدی دکتر سمر در وزارت امور زنان یکی هم این است که زنان کارمند در افغانستان دوباره حق کار در ادارات دولتی وعرصه های دیگری اجتماعی را به دست آوردند.
زنان یازده در صد اعضای لویه جرگهء را تشکیل می دادند . مکاتب به روی دختران گشوده شد و انها به حق آموزش دست یافتند .
دپارتمنت یا بخش حقوق زنان در وزارت امور زنان ایجاد گردید . برای 
د ختران ازدواج کرده مکتب جداگانه یی پایه گذاری گردید. دوره های آموزشی خیاطی ، سوادآموزی و خامک دوزی در مقر وزارت امور زنان راه اندازی گردید.
افزون بر این داکتر سیما در دوران وزارت خود موفق گردید تا مراکز خدمات چندین جانبه برای زنان را در سراسر کشور ایجاد کند.

دکتر سمربه سال دوهزارو یک میلادی ، زمانی که به کشور بر گشت ، هفده سال از غربت و آواره گی او در پاکستان می گذشت .
او در این مدت در پاکستان پیوسته در تلاش ارائه ء خدماتی صحی و آموزشی برای پناهنده گان افغان بوده است .
او درشهر کویتهء پاکستان نهادی را زیر نام سازمان شهدا پایه گذاری کرد. این سازمان نه تنها خدمات صحی و آموزشی را برای زنان پناهندهء افغان ارائه می کرد ؛ بلکه یک رشته برنامه های تولیدی را نیز به پیش می برد .
این خدمات عمدتاً برای دختران و زنان در داخل کشور و دختران و زنان پناهنده ء افغان در بلو چستان پاکستان به پیش برده می شد .
شهدا نه تنها یکی از سابقه دار ترین سازمانهای امداد غیر دولتی افغانستان در منطقه است ؛ بلکه یکی از سازمانهای غیر دولتی نیز است که به وسیلهء زنان اداره و رهبری می شود.

دکتر سیما سمر آموزش عالی خویش را به سال 1982 در دانشکدهء طب دانشگاه کابل به پایان آورد وبعداً کار خود را در یکی از شفاخانه های دولتی در کابل آغاز کرد؛ اما چند ماهی نگذشته بود که وضعیت سیاسی حاکم او را ناگزیر از آن ساخت تا به زادگاهش ولسوالی جاغوری در ولایت غزنی پناه ببرد.
داکتر سمر در آن جا مشغول کمک و مداوا به آن بیمارانی گردید که در مناطق دوردست مرکزی به سر می بردند .
او در این جا نیز احساس امنیت نمی کرد تا این که به سال 1984 به پاکستان فرار کرد و در شهر کویتهء بلوچستان پاکستان پناه گزین گردید.
او مدت زمانی را در شفاخانهء میشن در بخش پناهنده گان در کویتهء پاکستان مشغول کار شد. اما کمبود خدمات و سهولت های صحی برای زنان پناهندهء افغان ، او را بر آن واداشت تا در تلاش پایه گذاری شفاخانه یی برای زنان و کودکان پناهنده ء افغان در کویته اقدام نماید .
چنان که او به سال 1989 موفق گردید تا سازمان شهدا و مرکز صحی شهید را پی ریزی کند.
سازمان شهدا به زودی موفق گردید تا چهار مرکز صحی و شفاخانه را برای زنان و کودکان در ولایات بامیان ، غزنی ،غور، و وردک ایجاد کند.
افزون بر این سازمان شهدا یک رشته برنامه های اموزشی در جهت تربیه نرس قابله ها و دایه های محل را نیز در داخل کشور به پیش می برد.

به سال دوهزارو یک سازمان شهدا نهادی را زیرنام انستیتیوت ساینس در پاکستان پایه گذاری کرد. این انستیتیوت نه تنها زنان و مردان آموزگار رابا شگرد ها و متود های تدریس عملی و تجربی مضامین علوم طبیعی و ریاضیات آشنا می سازد و مهارت های تدریس علوم طبیعی را به آنها آموزش می دهد؛بلکه همچنان در این انستیتیوت شاگردانی نیز در زمینهء معالجهء اضطراری و تکنشن آموزش می بینند . این شاگردان بعداً جهت آموزش های بیشتر به کابل انتقال می یابند.
داکتر سمر همچنان زنان و دختران را در زمینهء آموزش وپرورش نیز رهبری می کند . چنان که سازمان شهدا هم اکنون پنجاه وپنج مکتب دختران و پسران را در داخل کشور وسه مکتب دیگر را برای کودکان پناهندهء افغان در کویتهء پاکستان اداره ورهبری می کند.
مکاتب سازمان شهدا در مناطق مرکزی افغانستان شامل یک رشته مکاتب ابتدایی و لیسه های دخترانه بود که البته این لیسه ها در آن دوران تنها لیسه هایی در افغانستان بودند که دختران می توانستند در آنها درس بخوانند.
همچنان سازمان شهدا در زمان طالبان یک رشته مکاتب خانه گی برای دختران را که به گونهء مخفی یا زیر زمینی در شهر کابل ایجاد کرده بود که پس از فروپاشی نظام طالبان شاگردان این مکتب های خانه گی دو مکتب تنظیم شدند . هم اکنون در این دو مکتب هشتصد دختر مشغول آموزش اند. این دومکتب به دولت تسلیم داده شده است و در چارچوب وزارت معارف افغانستان فعالیت دارند. 
گذشته از این شهدا یک رشته دوره های آموزشی لسان انگلیسی ، کمپیتر و سواد آموزی را برای زنان جوانان و کهنسالان در داخل کشور و همچنان در پاکستان برای پناهنده گان به پیش می برد.
همچنان سازمان شهدا برای شماری از زنان آسیب پذیر کشور سرپناهایی نیز ساخته است . این سر پناه ها نه تنها شرایط مصون زنده گی را برای زنان بدون سرپرست ، زنانی که در معرض خطر قرار دارند و یاهم زنانی که نمی توانند در آمدی برای ادارهء زنده گی خود داشته باشند ؛ فراهم کرده ؛ بلکه زمینه ها و محیط آموزشی را نیز برای آنان آماده نموده است.
هدف این است تا نه تنها این زنان و کودکان شان به سرپناه و غذا دسترسی داشته باشند؛ بلکه به فرصت و امکاناتی اموزشی نیز دست یابند ، تا آنها بتوانند به زنده گی بهتری داشته باشند و با اتکای خودی زنده گی کنند.
دکتر سیما سمر در میان شمار زیادی از سازمانهای جهانی حقوق بشر و سازمانهای حقوق زنان چهرهء شناخته شده است . چنان که او تا هم اکنون موفق به دریافت جوایزی از چنین سازمانهایی شده است .

در سال 1994، جایزه “Community Leadership”، از طرف بنیاد “Roman Magsaysay”، در فلیپین
در سال 1995، جایزه “Global Leaders for Tomorrow”، از طرف مجتمع اقصادی جهان در سویزرلاند 
در سال 1998 جایزه 100 Heroines، نیویارک، ایالات متحده امریکا
در ماه مارچ سال 2001 جایزه Voice of Courage، از کمیسون زنان برای زنان و اطفال مهاجر، نیویارک
در ماه جون 2001، جایزه John Humphrey، از حقوق و دیموکراسی، کانادا 
در ماه دسمبر 2001، Ms. Magazine، زن سال به نمایندگی از زنان افغانستان، ایالات متحده امریکا 
دسمبر 2001، بهترین زن ماه، از تورنتو، کانادا 
دسمبر 2001، جایزه بهترین کارمند اجتماعی، از طرف Mailo Trust Foundation، کویته، پاکستان 
ماه مارچ 2001، جایزه بین المللی حقوق بشر، از طرف گروپ حقوقی حقوق بشر بین المللی، واشنگتن
اپریل 2002، جایزه آزادی (Freedom)، از طرف سازمان زنان برای آزادی و حقوق بشر، بارسلونا، اسپانیا 
جولای 2002، جایزه کمیته حقوقدانان برای حقوق بشر در نیویارک
اکتوبر 2002، جایزه (Silver Banner)، در تسکانی، ایتالیا
نومبر 2002، جایزه "زنان برای صلح" توسط Together for Peace Foundation، روم، ایتالیا
نومبر 2002، جایزه Predita Houston Award، واشنگتن
جون 2003، جایزه "زنان سال" در واشنگتن 
دسمبر 2003، جایزه “John F Kennedy’s Profile in Courage”
ماه می 2004، جایزه Jonathan Mann برای صحت جهانی و حقوق بشر در بوستون، ایالات متحده امریکا
جون 2004، جایزه "”Paul Schiller Stiftung Award، واشنگتن، ایالات متحده امریکا
اکتوبر 2004، اهدای دکتورا در حقوق (افتخاری)، دانشگاه البرتا، کانادا 
نومبر 2004، دکتورا افتخاری در “Human Letters”، از دانشگاه براون، ایالات متحده امریکا

May 2005.
خانم سیما سمر به خاطر شجاعت و کار خستگی ناپذیر در زمینه حقوق بشر در سطح ملی و بین المللی ، از طرف کمیسون حقوق بشرسازمان ملل متحد به حیث گزارشگر حقوق بشر در سودان معرفی شده است. او پس از سفر به سودان ، گزارش خویش را در پیوند به وضعیت، پیشرفت و چالش های حقوق بشر درآن کشور ، به اسمبلی عمومی سازمان ملل متحد در ماه اکتوبر 2005 ارایه نمودند. 
جایزه “Best Civilian Officer”، از طرف ریس جمهور فرانسه تو سط سفارت کبرای فرانسه در کابل در 14 جولای 2006
_____________________________________